هفت موزه ناکام تهران که اسیر تلخی روزگار شدند

هفت موزه ناکام تهران که اسیر تلخی روزگار شدند

بی‌راه نیست که بگوییم که موزه‌‌ها تجلی شهریت مدرن زمانه‌ی ماست. اندام‌های شهری اغلب مهجور، که در جای جای دنیا اکنون تبدیل به مکانی برای کنش‌گری شده‌اند. شنیدن خبرهایی که در آن‌، موزه‌ها به نوعی تبدیل به یک پدیده‌ی اجتماعی شده‌اند، این روزها برای اغلب مخاطبان موزه آشناست. موزه‌هایی که گاه با تعطیل‌شدن حتی یک روزه‌ی خود، به به سرتیتر خبر‌ها راه پیدا می‌کنند. خبری که همین چند سال پیش بر سر زبان‌ها افتاد: «اعتراضات در فرانسه، درهای موزه‌ی لوور را بست». معترضان پاریسی در اعتراض به اصلاحات قوانین بازنشستگی در مقابل لوور تجمع کرده بودند و از ورود مخاطبان جلوگیری می‌کردند. شاید آن روز کسی از تعطیلی موزه لوور شگفت‌زده نشده بود، چرا که اتفاقاً این تعطیلی، کنش‌گرانه و حول محور مسئولیت اجتماعی بنا شده بود. اما تعطیلی‌ موزه‌ها در ایران برعکس چنین رویدادی، قصه‌ی پرغصه‌ای دارد. تعطیلی، رکود یا در نطفه‌خفه‌شدن بسیاری از ایده‌های تاسیس موزه‌ها در ایران، از سر استیصال در مدیریت و حکمرانی فرهنگی است.

سرویس خواب بالسا

در این نوشته روایت‌هایی تحلیلی از موزه‌هایی که «نشدند» را نقل می‌کنیم. روایت‌هایی که در دل اخبار گم می‌شوند. از ایده‌های ساخت و افتتاح موزه‌هایی می‌گوییم که در نهایت سرنوشت مبهمی پیدا می‌کنند و حتی به مرحله‌ی مطالعات ساخت هم نمی‌رسند. یا موزه‌هایی که به یک‌باره در گوشه‌هایی از شهر افتتاح می‌شوند و یک‌شبه تعطیل. یک روز خبر افتتاح آن‌‌ها تیتر می‌شود و یک روز خبر تعطیلی آن‌ها. موزه‌هایی که می‌توانستند پذیرای شهروندان شهر باشند اما میان  اشتباهات بی‌پایان سازمانی و مدیریتی گم شدند و سهمی در شهر برای خود پیدا نکردند.

روز جهانی موزه، تلنگری برای ماست که بدانیم فربه‌شدن قدرت فرهنگی شهر بی‌آنکه نقش موزه‌ها و شبه‌ موزه‌ها (گالری‌ها و فضاهای مشابه فرهنگی) در آن نادیده انگاشته شود، ممکن نیست. کارول دانکن و والک، از پژوهشگران برجسته‌ی حوزه‌ی موزه‌ و موزه‌داری، بازدید از موزه را یک نوع آیین شهروندی می‌دانند. پس موزه یک اندام شهری بالقوه است. شهرسازی و طراحی شهر نیز نوعی نظام فضایی برگرفته از فرهنگ جمعی و فردی شهروندان است که همواره می‌تواند بیانگر تطابق نظم فیزیکی و تطابق نظم اجتماعی شهروندی باشد. پس بیهوده نیست اگر بگوییم موزه است که شهر را شهر می‌کند. و دوباره با خود تکرار کنیم: موزه تجلی شهری مدرن است. مثال آشنایی برای این جمله داریم: شاید اکثر قریب به اتفاق پژوهشگران شهری، افتتاح اندام شهری همچون موزه‌ی هنرهای معاصر تهران در سال ۱۳۵۶ را اوج تغییرات بنیادین برای مدرنیزاسیون شهری تهران می‌دانند.

جواهری در شهر: موزه‌ی جواهرات ملی

بهمن ماه سال ۱۴۰۱ بود که با پخش یک ‌نقل‌قول، دوباره بحث تعطیلی موزه‌ی جواهرات ملی بر سر زبان‌ها افتاد. سخنگوی هیئت دولت در توییتی مدعی شد که دو تاج سلطنتی و مقدار زیادی جواهر، در سال ۵۷ توسط شاه و ملکه سابق ایران از کشور خارج شده است. این ادعا در حالی مطرح شد که تا ۳ سال پیش و قبل از بسته شدن موزه جواهرات ملی ایران به علت همه‌گیری کرونا، این اموال در این موزه نگهداری می‌شد. ادامه‌دار شدن این جریانات باعث شده چند تصویر از بازدید وزیر میراث فرهنگی از این موزه منتشر شود تا کمی آرامش به فضای رسانه‌ای برگردد. اما ماجرای تعطیلی موزه‌ی جواهرات ملی پس از اتمام دوره‌ی اپیدمی کرونا، همچنان برای همگان یک سوال‌ بزرگ است. ارزشمندی این گنجینه‌ی نهفته در حاشیه‌ی خیابان فردوسی، به قدری است که کارشناسان و متخصصان از قیمت‌گذاری دلاری گنجینه ناتوانند. در سال ۱۳۱۶ بنا به مصوبه‌ی مجلس شورای ملی، جواهرات ملی ايران به بانک ملی منتقل شد و پشتوانه‌ی اسکناس ايران واقع شد. خزانه‌ی فعلی جواهرات ملی در خیابان فردوسی تهران يا همان «موزه‌ی جواهرات ملی» نيز در سال ۱۳۳۴ ساخته شد و بعدها همزمان با تاسیس بانک مرکزی در سال ۱۳۳۹ شمسی افتتاح شد و زير نظر بانک مرکزی قرار گرفت. بر اساس متنی که در صفحه‌ی فرزانه ابراهيم زاده، پژوهشگر تاريخ، منتشر شده، تمام موجودی خزانه، حتی تاج‌های شاه و ملکه برای مراسم خاص تنها زمانی قرض داده می‌شد که پنج نفر یعنی رئيس کل بانک مرکزی، وزير اقتصاد و دارايی، رئيس سازمان برنامه و بودجه، رئيس بانک ملی و رئيس خزانه حاضر باشند و پای صورت جلسه را امضا کنند. چنین مشخصاتی این موزه را تبدیل به جواهر شهر تهران می‌کند. جایی که هنوز پس از سه‌ سال تعطیلی آن مبهم و بازدید عمومی از آن ممنوع است.

آرزوی خاک‌خورد‌ه‌ی نقاش نور: موزه‌ی نقاشی‌های ایران درودی

سال ۱۳۹۶ بود که ایران درودی، نقاش و نویسنده‌ی معاصر، در مصاحبه‌ای گفت که به‌زودی موزه‌ی شخصی‌اش راه‌اندازی می‌شود. او دوست داشت حداقل تا زمانی‌ که زنده‌ است، بتواند چراغ‌های موزه‌ی خودش را روشن کند؛ موزه‌ای که حتی کلنگ افتتاحش را هم سال ۱۳۹۵ خود ایران درودی به زمین زده بود. زمزمه‌های راه‌اندازی این موزه با خبر پر سر و صدای اهدای قطعه زمینی در منطقه‌ی شش تهران توسط شهرداری به گوش‌ شهروندان رسید و بنا بود هزینه‌های ساخت آن توسط خود ایران درودی و از طریق فروش آپارتمان شخصی‌اش در پاریس ساخته شود. موزه‌ی زنده‌یاد ایران درودی قرار بود جزو معدود موزه‌های هنر معاصر ایران باشد و ایران خانم دوست داشت خودش تابلوهای نقاشی‌اش را به دیوار بزند. اما چه حسرتی… عملیات احداث موزه تا طراحی معماری آن توسط منوچهر درویش (معمار استادیوم تختی) هم پیش رفت. قرار بود طرح بنای این موزه متکی به فضای باز باشد، وسط آن ستونی وجود نداشته باشد، شکلی زین اسبی داشته باشد و نمای بیرونی موزه هم مثل ساختمان تلویزیون (که سال‌ها پیش مهندس درویش آن را ساخته‌ بود) ساده، بتنی و همراه با شیارهای مخصوص و نمایانگر باشد. اما بدقولی‌ها، ناسازگاری‌ها و تغییرات پی‌درپی‌ در بدنه‌ی مسئول شهرداری، پرونده‌ی این پروژه را هم به انبوه پروژه‌های فرهنگی خاک‌خورده‌ی تهران افزود. و چه حسرت دوباره‌ای که ایران درودی در سال ۱۴۰۰ از دنیا رفت و آرزوی دیرینه‌اش برآورده نشد. رفتن بانوی نور علی‌رغم اینکه با هیاهوی خبری همراه بود اما در سکوت خبری ادامه پیدا کرد و حالا کمتر کسی از آخرین آرزوی او سخنی می‌گوید…

آجر به آجر بلاتکلیف: خانه‌ موزه‌ی استاد لرزاده

در انتهای یکی از کوچه‌های بهار شیراز حوالی خیابان شریعتی ، خانه‌ای آجری با معماری چشم‌نوازی در گوشه‌ای‌ از پارک محله آرام و موقر جای گرفته؛ خانه‌ی استاد حسین لرزاده ـ معمار معاصر ـ که بعد از فراز و نشیب‌های بسیار، از سال ۱۳۹۸ به عنوان موزه و با نام فرعی «خانه‌ی معماری ایران» به حیات خود ادامه‌ داد. خانه‌ی استاد لرزاده به معنای واقعی کلمه، موزه‌ای شهری‌ و حامل گونه‌ای از حافظه‌ی شهری تهران است؛ جایی که منتسب به سکونت استادکار معماری خبره و بزرگ‌نامی است که بسیاری از فضاهای کالبدی تهران (مانند سردر بانک شاهی یا تجارت، شبستان مسجد سپهسالار و گنبد کاخ مرمر) را ساخته. نوع استقرار فیزیکی این بنا مبتنی بر محله‌محوری خاص و چشم‌نوازی‌ است. این ویژگی‌ها در کنار  طراحی و موزه‌پردازی داخلی جذاب بود که این موزه را پس از افتتاح آن به فضایی خوشایند برای شهروندان تبدیل کرد.

پس از فروکش کردن همه‌گیری کرونا، در حالی که موزه‌ها یک به یک درهای خود را به روی بازدیدکنندگان می‌گشوند، نشر خبری، مخاطبان موزه‌ی لرزاده را از دیدار مجدد محروم کرد. حوالی تیرماه سال ۱۴۰۱ خانه‌ی لرزاده که میان ساختمان‌های بلند محصور شده، در بلاتکلیفی به سر می‌برد و معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارش است. از ابتدای  همان سال درهای این موزه بدون اطلاع‌رسانی به روی مردم بسته شد و شهرداری که مالک آن است، تا کنون نیز پاسخگوی وضعیت خانه‌ی لرزاده نبوده است. در طول مدتی هم که درهای این خانه بسته شده، نگرانی‌ها و واکنش‌ها نسبت به وضعیت نامعلوم آن بیشتر شده است، با این وجود شهرداری بدون توجه به این واکنش‌ها، از پاسخگویی به نگرانی شهروندان سر باز می‌زند.

در طول سال گذشته، دیدن درهای بسته‌ی این خانه‌ موزه‌ی زیبا، بار دیگر ثابت کرد که استیصال در مدیریت موزه‌ها، عدم تعامل با متخصصان و سردرگمی در کاربری صحیح موزه‌ها چگونه‌ باعث حذف موزه‌ای از شهر و مخدوش‌کردن حافظه‌ی شهری می‌شود.

سر بی‌کلاه عمارت کلاه‌فرنگی: عشرت‌آباد 

تا همین چند سال قبل، از حاشیه‌ی میدان ‌سپاه، می‌شد گوشه‌هایی از این عمارت دل‌سوخته‌ی تهران را دید. عمارتی که پس از سفر ناصر‌الدین شاه قاجار به فرنگ، در داخل باغ عشرت‌آباد ساخته شد و در دهه‌های بعد از آن کاربری‌های متفاوتی را تجربه کرده؛ از خوابگاه سوگلی ناصر‌الدین شاه یعنی انیس‌الدوله تا پادگان شهربانی و محل نیروهای گارد پهلوی تا در نهایت محصور شدن در پادگان ولی‌عصر. عمارت عشرت آباد از پس آسیب‌های متمادی، جان سالم به سر برده اما هنوز زخم‌هایی باز بر کالبد آن دیده می‌شود.

محصور شدن کلاه‌فرنگی در یکی مکان نظامی، سال‌هاست که حسرت بازدید عمومی آن را در دل شهروندان تهرانی برجا گذاشته. در همین چند سال اخیر بود که یکی از اعضای شورای شهر تهران، از انعقاد تفاهمنامه‌ای بین شهرداری تهران و مالک دولتی – نظامی این عمارت برای تبدیل شدن آن به موزه‌‌ی سلاح خبر داد. شاید یکی از دلایل تغییر کاربری‌‌های ناموفق و موزه‌های بی سرانجام، همین ایده‌هایی باشد که معمولا توسط چند نهاد تایید و توسط نهادی دیگر تکذیب می‌شود.

در سال ۱۳۹۲ نیز، احمد مسجد‌جامعی دیگر عضو شورای شهر تهران، خبر از تاسیس «موزه‌ی هنرهای ایران تا قرن سیزدهم» در عمارت کلاه فرنگی داده بود. ایده‌های متفاوت و متناقض که مشخصا بدون پشتوانه‌ی مطالعاتی یا مشورت با متخصصان موزه‌ مطرح شده بود.

اما آن‌چه بیش از همه در مورد این بنا مهم است، ضرورت نجات‌بخشی بنا و مرمت کالبدی آن و البته مشخص کردن نحوه‌ی بازدید شهروندان از این بنای محصور در فضایی نظامی‌ باشد. عشرت‌آباد هنوز وامانده از حرف‌ها و وعده‌های متولیان میراث فرهنگی و مدیریت شهری است و منتظر پایان این اما و اگرها!

خانه‌ام ابری‌ست: موزه‌ی نیما یوشیج  (موزه‌ی شعر نوین ایران)

شاید یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های موزه‌سازی، تعجیل در افتتاح موزه‌ها باشد. آمار‌های سازمان‌های متولی موزه‌ها در این سال‌ها همیشه رو به رشد بوده، اما رشد کیفی گاه پشت این آمار‌ها پنهان می‌شود. عدم وجود ضابطه‌مندی در رعایت استاندارد‌های موزه‌ای، به رشد موزه‌های بدون ساختار توسط نهادهای متفاوتی انجامیده.

در حوالی خیابان دزاشیب و در نزدیکی خانه‌ی جلال آل‌احمد و سیمین دانشور، خانه‌ی نیما یوشیج که به همت سازمان زیباسازی شهرداری تهران بازسازی و تبدیل به اصطلاحا «موزه» شده، از جمله ردیف پر و پیمان موزه‌های بدون ضابطه، بی‌استاندارد و با سناریوی محتوایی ضعیف‌ است. موزه‌هایی که صرفا تبدیل به عددی برای  آمارسازی عملکرد نهادهایی چون شهرداری می‌شوند و به جای اینکه طراحی و استفاده‌ی شهروندمحور داشته باشند، به فضاهایی بوتیکی تبدیل می‌شوند که در آن‌ها اغلب روزها بر روی شهروندان بسته می‌ماند و کسی هم پاسخگوی چنین عملکرد ضعیفی نمی‌شود. شاید از بیرون درهای بسته‌ی این موزه باید شعر خود نیما را زمزمه کرد: خانه‌ام ابری‌ست…

قبله‌ی ناپیدا: موزه‌ی انتشارات علمی و فرهنگی

یکی از موزه‌های تاسیس شده و ویژه‌ از حیث کیفیت، سناریو، روایت و طراحی که به‌نظر می‌رسید استاندارد‌های خوبی در آن‌ لحاظ شده، «موزه‌ی انتشارات علمی و فرهنگی» یا «فرانکلین» سابق است. این موزه در ساختمان انتشارات – بنایی که با طراحی مهندس ایرج کلانتری ساخته شده بود – برپا شده. موزه‌ی فرانکلین روایتگر بخش مهمی از شکل‌گیری و تکوین نشر کتاب حرفه‌ای در ایران است و نمونه‌ی موفقی از موزه‌‌پردازی در دسته‌ی موزه‌های نهادی محسوب می‌شود. اما آن‌چه در سال گذشته دوستداران این موزه را نگران کرد، انتشار چند تصویر از تغییر کاربری این موزه به نمازخانه‌ی انتشارات علمی و فرهنگی بود. تصویری که چکیده‌ی موزه‌های باکیفیتی را نشان می‌دهد که با بحران مدیریت و نظامند‌ی به ورطه‌ی سقوط و انحطاط کشیده می‌شوند. میراث فرانکلین، از معدود باقی‌مانده‌های میراث ادبی مدرن شهر تهران است که حالا چنین مهجور در حوالی چهارراه جهان کودک سرنوشتی مبهم پیدا کرده است.

افتتاح‌های بی‌جهت، موزه‌های بی‌جهت: خانه‌ی طهران (خانه باغ اتحادیه)

گفتن و نوشتن از عمارت‌هایی مثل عمارت اتحادیه یا مسعودیه دیگر برای همه‌ی شهروندان تهران کسل کننده شده است. عمارت‌هایی که با دست به دست شدن‌های فراوان بین مالکان و نهاد‌های متفاوت، در هر دوره‌ای از حکمرانی‌های شهری، برنامه‌ و آینده‌ای متفاوت‌ پیدا کرده‌اند. از طرفی معمولا پروسه‌ی مرمت چنین عمارت‌های بزرگی نیازمند بودجه‌ی بیشتر و برنامه‌ریزی اصولی‌تری است که البته بین کاغذ‌بازی‌های مرسوم، به جز آسیب و طولانی‌تر شدن فرآیند‌های تغییر کاربری و مرمت چیز دیگری نصیب چنین عمارت‌هایی نمی‌شود. بین اخبار سال‌ ۱۳۹۸ که بگردیم، خبری می‌خوانیم که قرار است خانه‌ی اتحادیه تبدیل به موزه‌ی مشاهیر تهران شود. در میانه‌ی خیابانی که معروف است به نور و چلچراغ، آخرین لاله‌ی بازمانده از باغ‌های لاله‌زار، اکثرا با دری بسته و چراغ‌هایی خاموش، پذیرای کسی نیست. از آن جایی که سریال «دایی‌جان ناپلئون» در این عمارت فیلمبرداری شده بود، خانه باغ اتحادیه در خاطره‌ی جمعی شهروندان هم حضور دارد، اما چه فایده که مخدوش و اکثر وقت‌ها تعطیل است. خانه باغ اتحادیه به اسم خانه‌ی طهران نامگذاری شده اما به نظر می‌رسد کسی نمی‌داند این موزه‌ و فضای فرهنگی ناقص قرار است به چه اندام شهری تبدیل شود.

قصه‌ی پرغصه‌ی موزه‌های شهر، تمامی ندارد. لیست کوچکی که در این نوشته جمع شده است، صرفا بخش کوچکی از ناکارآمدی سیستم مدیریتی موزه‌ها توسط نهادهای مختلف را در بر دارد. نهاد‌هایی که در خلا سیستم نظام‌مند مدیریتی، با استفاده از موازی‌کاری، نهاد پر جنب و جوش و پر از کنشی همچون موزه‌ها را به نهادی گوشه‌گیر و بدون تاثیرگذاری در اجتماع شهری تبدیل کرده‌اند. اصرار بر موزه‌های شی‌محور یا بنا محور، به مرگ روایتگری و مخاطب‌محوری در موزه‌ها و صوری‌شدن فضای موزه در شهر می‌انجامد. وعده‌های رویایی، بدون پشتوانه‌ی علمی و مطالعاتی در افتتاح انواع موزه‌ها هم آفتی دیگر است که سدی در مقابل استاندارد‌سازی و بروزرسانی موزه‌های فعلی به شمار می‌آید. شاید اگر به جای موزه‌سازی‌های فله‌ای، انرژی مضاعفی بر نظارت مستقیم بر موزه‌ها صرف شود، مخاطبان کم‌شمار این روزها، آرام‌آرام بر تعدادشان افزوده شود. موزه، نه جایی صرفا برای دیدن و مشاهده، که جایی برای گفت‌وگو، گذراندن اوقات فراغت و آموزش است. چنین مشخصه‌‌هایی موزه را به نهاد اجتماعی شهری تاثیرگذاری مبدل می‌کند، نهادی که از سرمایه‌های مدنی شهر معاصر است.

منبع: پیاده


دیدگاه کاربران

ثبت دیدگاه