چند روز است که مشغول خانهتکانی هستی. تقریبا به همه گوشه کنارهای خانه دستی کشیدهای، روی هر میز شمعی روشن کردهای و حالا باید سری به غذای روی گاز بزنی. بوی سبزی پلو با ماهی شب عید کل خانه را برداشته و عطر نرگسهایی که سر سفره هفتسین گذاشتهای آدم را مست میکند. آجیل، میوه، شیرینی و همه چیز آماده است. هفت تا سینهای سفره کاملند و فقط باید منتظر بشینی تا توپ تحویل سال را شلیک کنند. با لباسهای نو مینشینی پای سفره و یک چشمت به ساعت است و چشم دیگرت به صفحه تلویزیون. همه چیز آماده است اما حس، آن حسی نیست که از نوروز سراغ داشتی. سکوت سنگینی روی فضا سایه انداخته، سکوتی که همیشه به محض ورود به سال جدید و خوانده شدن دعای حوّل حالنا به همهمه و روبوسی و عیدی دادنها و عیدی گرفتنها ختم میشد اما اینبار قرار نیست کسی این سکوت ادامهدار را بشکند، حتی بعد از لحظه تحویل سال. لحظهای عجیب را تجربه میکنی: یک فریم از تنهایی!
در یکی از اتاقهای آسایشگاه پیرزنی دستش را ستون سرش کرده و روی تخت دراز کشیده است، انگار با همه قهر است. خیلی از پیرمردها و پیرزنها را به سالن آسایشگاه بردهاند تا جشن سال نو را در کنار هم بگذرانند، اما او نمیتواند به راحتی راه برود. دراز کشیده و برایش میوه و آجیل آوردهاند تا احساس تنهایی نکند! کنار تختش پر است از کتاب دعا، توی دستش هم دانههای تسبیحی مدام جابجا میشود، زیر لب صداهایی درمیآورد که هیچ معنایی ندارند، بیشتر شبیه به یک حرکت هیستریک است تا یک مناجات آرامشبخش. چند سالی میشود که نوروز را مهمان خانه سالمندان است.
با خودش فکر میکند که: چه حیف است که لحظه تحویل سال را باید توی این چهاردیواری سپری کنم، بچههایم گناه دارند! او از بچههایی حرف میزند که در ابتدای روزگار پیری او را تنها گذاشته و به دست مسئولین آسایشگاه سپردهاند! دوست دارد دعا کند که نوروز بچهها و نوهها به دیدنش نیایند، چون اگر آنها را ببیند دیگر نمیتواند توی این اتاق کوچک بند شود. توپ تحویل سال را شلیک میکنند. نیمخیز میشود تا از پنجره آمدن بهار را ببیند. چشمش به تابلوهای بزرگی میخورد که توی حیاط مجموعه نصب شده و روی همهشان نوشتهاند: “و بالوالدین احسانا". با خودش فکر میکند این تابلوها را جای اشتباهی نصب کردهاند!
در غربت مخصوصا شب عید نوروز همه امید یک آدم تنها میشود تلفن و واتساپ و اینستاگرام. از وقتی پایش را از ایران بیرون گذاشته همیشه یک گوشه دلش هوای وطن را میکند، هوای دید و بازدیدهای فامیلی و شور و شوق هفتسین چیدن، عیدی گرفتن و ذوق با هم بودن را دارد، حتی دلش برای خانهتکانیهای طاقتفرسا هم تنگ شده. اینجا لحظه تحویل سال را در کنار دوستان ایرانیاش میگذراند تا به همراه همدیگر این حس مشترک تنهایی را دور بزنند و چند ساعتی خوش باشند، اما باز هم انگار یکچیزی گم کرده است. بعد از شلیک بمب سال نو همه چشم امیدش به همان چند لحظه دیدار تازه کردنهای پشت مانیتور است تا یک جشن آنلاین بگیرد و دوباره به جمع برگردد، به یک جمع تنهای دلتنگ.
از وقتی طوفان کرونا آمد و روی زندگی خیلیها لنگر انداخت و عزیزان خیلیهای دیگر را هم با خودش برد او هم خانهنشین شده است. خودش را سرگرم میکند. گاهی دستی به سر و روی دکوراسیون میکشد، خاک گلدانها را عوض میکند و جای قاب عکسهای قدیمی را تغییر میدهد تا به خیال خودش برای تحویل سال یک کاری کرده باشد و همینطور خشک و خالی به استقبال سال جدید نرود. احتمالا تا چندوقت پیش فکر میکرد که امسال نوروز هیجانانگیزی را در کنار همسرش سپری خواهد کرد اما این ویروس بیرحم همه آرزوهایش را نقش بر آب کرد. دل و دماغ یک شروع تازه را ندارد، اما ته دلش دوست دارد برگردد به روزهایی که عیدها واقعا بوی عید میدادند، بوی اسکناس نو و سبزههای نمدار سفره هفتسین. یک نیرویی میخواهد وادارش کند تا دست روی زانو بگذارد، افسردگیها را دور بریزد و به پیشواز بهار برود. فکر میکند که احتمالا این نیرو همان امید است.
اینها تنها چند قاب از حس و حال آنهایی هستند که لحظه تحویل سال تنها ماندهاند و کسی نیست تا شادیشان را با او شریک شوند. شاید شما پدر و مادری در خانه سالمندان ندارید، شاید مهاجرت نکردهاید یا عزیزتان در غربت نیست. اما یادتان نرود که عید امسال بسیاری از آدمها چشمانتظار دستهایی هستند تا آنها را از تنهایی بیرون بکشد و به رگهایشان امید تزریق کند. مراقب شادیهایتان باشید.