کیومرث پوراحمد عزیز قصهگوی کودکی و نوجوانی بسیاری از ما بود، درست مانند یک پدر پر صبر و حوصله که یک عالمه داستان بلد است و هرروز ما را با یکی از آنها سورپرایز میکند. خبر غمانگیز مرگ پدر قصهگوی ایران باعث شد تا به سراغ اولین و معروفترین سریال او برویم. خیلی از ما با «قصههای مجید» زندگی کردیم. با سادگی و صمیمیت «بی بی» همدل شدیم و به شیطنتها و حرفهای قلمبه سلمبه مجید یک دل سیر خندیدیم. این فیلم سهم بزرگی در خاطرات خوش گذشته ما دارد. به یاد کیومرث پوراحمد عزیز در فیلم دکور این هفته از چیدانه به لوکیشن به یاد ماندنی «قصههای مجید» میرویم تا با مجید و بی بی و حکایتهای شیرینشان تجدید خاطره کنیم.
«قصههای مجید» یک مینی سریال محصول سال 1369 است که بر پایه کتابی به همین نام از هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شده است. مرحوم کیومرث پوراحمد تهیهکنندگی، کارگردانی و نویسندگی این سریال را بر عهده داشت. قصههای مجید فیلم کودکان و نوجوانان نبود، بلکه در میان بزرگسالان نیز محبوبیت فوقالعادهای داشت. حتی هنوز هم من و بسیاری از شما وقتی به کلیپهای این فیلم در فضای مجازی برمیخوریم چند لحظه توقف میکنیم و به یاد قدیمها محو تماشا میشویم. مهدی باقربیگی (مجید) اولین و بینظیرترین بازی خود را در سن نوجوانی در همین سریال به نمایش گذاشت و پرویندخت یزدانیان (بی بی) که مادر کیومرث پوراحمد نیز بود و در سال 1398 به رحمت ایزدی پیوست نخستین بازی خود را در قصههای مجید تجربه کرد. در حقیقت آقای پوراحمد متخصص بازی گرفتن از نابازیگران و بیتجربهها در عرصه فیلم و سریال بود. او در میان تمام بازیگران خود تنها از تعداد بسیار معدودی از چهرههای شناختهشده استفاده کرد.
داستان روایتگر لحظاتی از زندگی نوجوانی به نام مجید است که پدر و مادر خود را از دست داده و با مادربزرگش در یک خانه قدیمی در اصفهان زندگی میکند.
احتمالا مهمترین عامل موفقیت سریال قصههای مجید فرم بومی بودن آن است. منظور از «بومی بودن» صرفا استفاده از لوکیشنهای تاریخی و قدیمی و لهجه اصفهانی بازیگران نیست، «قصههای مجید» در عرصه محتوا نیز یک اثر کاملا ایرانی است. سریال در فضای فرهنگی اصفهان متولد میشود و نفس میکشد. تمام لوکیشنهای انتخابی پوراحمد تا ریزترین جزئیات صحنه همگی رنگ و بوی تاریخی و اصالت فرهنگی دارند. درست مانند خانه بی بی که ریز به ریز معماری آن مانند طاق ضربی، هشتی، پاشویه، صندوقخانه، باغچهها، حوض و بهارخواب در کنار لهجه شیرین اصفهانی که بقول آوینی مانند کاشیهای مسجد شیخ لطفالله زیباست، جذابیت قصه را دوچندان میکند.
حیاط خانه بی بی رنگی از حیات دارد. گرچه مجید و مادربزرگش در شرایط سختی زندگی میکنند اما این خانه ویلایی قدیمی با تمام رنگ و رورفتگی و کهنه بودنش برای تمام ایرانیها حس خوب اصالت را به همراه دارد. زیرا ردپای معماری بینظیر ایرانی در آجر به آجر آن به چشم میخورد. بی بی تقریبا در همه صحنهها مشغول قلاببافی و آشپزی و رفت و روب و خانهداری است. او انگار مادربزرگ همه ماست، با مرام و مسلک همه مادربزرگهای دلسوز و شیرینزبان. تمام المانها و جزئیاتی که در اطراف شخصیت خونسرد و مسلط بی بی دیده میشود نشانی از کدبانو بودن و مدیریت او بر خانه دارد. از شیشههای آبلیمو و آبغوره و دبههای ترشی روی طاقچه گرفته تا گل و گلدانها و باغچههای سرحال توی حیاط که روح زندگی را در این خانه به جریان میاندازند.
بی بی زنی مذهبی و ساکت است و سعی میکند نوه پرجنب و جوش و پرسشگرش را درک کند. گاهی موفق و در اکثر مواقع ناموفق، اما همیشه و هر لحظه در تلاش است. جانماز بی بی همواره گوشه دیوار است و چادر گلدارش همیشه روی سر. اینها هر ایرانی را به اصالت فرهنگی و مذهبیاش پیوند میزند. او ظرف و ظروف ناچیز و کهنه خود را در گنجهای قدیمی و چوبی جا داده که این روزها در کمتر خانهای پیدا میشود. اگر میخواهید بدانید وسایل قدیمی در دهه شصت چه شکلی بودهاند یک نگاهی به این اتو بیندازید. احتمالا حالا دیگر نتوانید مشابه آن را حتی در آنتیکفروشیها و سمساریها پیدا کنید.
مدرسه حلبیان اصفهان، مدرسهای قاجاری که بعنوان سومین مدرسه اتحاد آلیانس در سال 1901 میلادی شروع به کار کرد در اواخر دهه شصت محل فیلمبرداری مجموعه قصههای مجید بود. این مدرسه در سال 1393 در فهرست میراث ملی ایران ثبت شد اما خبر بد این است که بعلت بیتوجهی مسئولین، مدرسه فراموشنشدنی قصههای مجید رو به نابودی است. این بنای تاریخی که بخش بزرگی از خاطرات کودکی ما را ساخته بود حالا به محلی برای بیتوته کارتنخوابها و معتادان تبدیل شده است.
معماری بینظیر این مدرسه و اصالت ستونهای پرنقش و نگار آن باعث شد تا در فهرست بناهای میراث فرهنگی ثبت ملی شود. به ظاهر بنا که نگاه میکنیم میبینیم که اگرچه این مدرسه پیر و فرسوده شده، اما هنوز زنده است و نفس میکشد. این بنای تاریخی هنوز هم حرفهای زیادی برای گفتن دارد اما آنقدر کهولت سن دارد که حرفهایش ناگفته مانده و در گلو خشکیده است. ایوان ساختمان جایی که آقای ناظم با آن چهره همیشه عصبانیاش روی آن میایستاد و ترکه خیسش را در دستهایش میچرخاند هنوز پابرجاست و در کنار نردههای قدیمی و ستونهای گچی هنوز هم میدرخشد و دلبری میکند. سقف شیروانی بنا حسی دوستداشتنی از مدرسه را به نمایش گذاشته است، هرچند گذران روزگار چهرهاش را زرد کرده باشد.
قصه های مجید قصه هیاهو و شادمانی کودکان و نوجوانانیست که توقع زیادی از زندگی نداشتند. قصه نسلهایی که کولهباری سنگین از خاطرات شیرین بی بی و مجید را به غنیمت بردند و از آن کوچه و محله و آن آدمها فقط یادی باقیست. قصه نسلی خسته که با چشمان خود شاهد فروپاشی و زوال نوستالژیهای کودکی و نوجوانی است. اثری ماندگار که با مرگ بی بی قصه تلخ شد و با مرگ خالق آن تلختر، مرگ کیومرث پوراحمد عزیز که در اول بهار به خوابی ابدی فرو رفت. روانش شاد.