ماجرای یک بوس کوچولوی پرحاشیه بر پیشانی زندگی

ماجرای یک بوس کوچولوی پرحاشیه بر پیشانی زندگی

عوامل زیادی باید دست به دست هم بدهند تا یک فیلم موفق شود، بفروشد و اصطلاحا گیشه را در دست بگیرد. یکی از فاکتورهای مهم موفقیت در سینما انتخاب درست تیم طراحی صحنه است. زیرا در سینما فقط بازیگران نیستند که با دیالوگ‌ها و حرکات رفتاری بیننده را به یک پیام خاص می‌رسانند، بلکه شیوه دکور کردن صحنه، قاب‌بندی و میزانسن قادر هستند تا ناگفته‌ها را با زبان تصویر به مخاطب منتقل کنند. در فیلم دکور این هفته به سراغ اثری از بهمن فرمان‌آرا رفته‌ایم تا جزئیات صحنه آن را بیشتر بررسی کنیم. کارگردانی که به ساختن فیلم‌های پرحاشیه معروف است و «یک بوس کوچولو» نیز یکی از آثار جنجالی و پرماجرای اوست.

شرکت معماری و بازسازی دکوشیان

درباره فیلم «یک بوس کوچولو»

یک بوس کوچولو به کارگردانی بهمن فرمان‌آرا و محصول سال 1384 است. فرمان‌آرا در این فیلم به زندگی دو رفیق نویسنده می‌پردازد که یکی تازه از فرنگ برگشته و دچار بیماری آلزایمر است، بنابراین پیش از آن که وطنش را از خاطر ببرد به ایران بازمی‌گردد و به دیدار خانواده‌اش می‌رود. نویسنده دیگر قصد خودکشی دارد و به نقل از دیالوگ خود کاراکتر: انقدر به دیگران امید داده که دیگر چیزی برای خودش نمانده است!

اگر صحبت‌های فرمان‌آرا در جلسات نقد این فیلم را دیده باشید حتما متوجه حاشیه‌های جالب آن شده‌اید. خیلی‌ها می‌گویند این نویسنده تازه از فرنگ برگشته همان ابراهیم گلستان است که فرمان‌آرا سعی کرده با ساختن این فیلم جوابیه‌ای کوبنده برای او دست و پا کند. سعی سال‌ها در سوییس زندگی کرده (زندگی گلستان در انگلستان)، پسر عکاس او که خودکشی کرده (خودکشی کاوه گلستان که عکاس بود) و گریه‌های او در آغوش همسر برای تصادف و مرگ معشوقش (تصادف و مرگ فروغ) همه و همه مهر تاییدی هستند بر این شبهه، درواقع نشانه‌ها آنقدر پررنگ هستند که جایی برای انکار باقی نمی‌ماند و البته فرمان‌آرا نیز انکاری بر این مساله نداشته است.

اگر بخواهیم این طور تصور کنیم باید بگوییم که یک بوس کوچولو بیش از آن که یک فیلم باشد یک فحش‌نامه است علیه یک نویسنده بزرگ. حتی برخی نیز شخصیت شبلی (جمشید مشایخی) را به ابوالحسن نجفی (زبان‌شنای و مترجم برجسته ایرانی) نسبت داده‌اند (نام فرزند نجفی شبلی است) و بعضی دیگر گریم و چهره‌پردازی جمشید مشایخی را به هوشنگ گلشیری شبیه دانسته‌اند. علی‌ای‌حال… ما در این مطلب به بررسی رویکرد تیم طراحی صحنه و بررسی فیلم از منظر معماری و دکوراسیون می‌پردازیم و گرفتار حواشی و شایعاتی که در مقالمان نمی‌گنجد نخواهیم شد. با ما باشید.

خلاصه فیلم «یک بوس کوچولو»

دو نویسنده به دو شیوه متفاوت مشغول مردن هستند! یکی مادی‌گرا و دنیاپرست است و از مرگ فرار می‌کند و آن دیگری فرهیخته و روشنفکر است و چون خوب زندگی کرده است حالا با آرامش و آغوش باز به استقبال مرگ می‌رود…

عوامل فیلم «یک بوس کوچولو»

نویسنده و کارگردان: بهمن فرمان‌آرا

طراح صحنه: فرهاد فارسی

بازیگران: رضا کیانیان، جمشید مشایخی، هدیه تهرانی، فاطمه معتمدآریا، جمشید هاشم‌پور، بابک حمیدیان

خانه یک نویسنده چه شکلی است؟

همانطور که انتظار دارید! یک اتاق با یک کتابخانه مملو از کتاب‌های جورواجور که به ترتیب رنگ یا بر اساس نویسنده مرتب شده‌اند. در میان کتاب‌ها دوربین روی چند اثر از هوشنگ گلشیری تمرکز دارد که نشانگر ارادت بهمن فرمان‌آرا به این نویسنده است.

شبلی پیرمرد خوب و موجه داستان است و خانه‌اش مثل خانه همه پدربزرگ‌ها شبیه به یک مغازه آنتیک‌فروشی است. گویی تیم طراحی صحنه تک تک این وسایل قدیمی را از گوشه و کنار سمساری‌های شهر پیدا کرده و در صحنه چیده‌اند. رادیوی قدیمی روی میز، یک تلفن زهوار در رفته، بخاری نفتی گوشه هال، پنکه رنگ و رو رفته و دیگر وسایل خبر از شخصیت سنتی‌پسند شبلی دارند. او مثل همه قدیمی‌ها عاشق دکورهای پروسیله است و به همین دلیل هر گوشه و کنار از خانه‌اش یک چیز دیدنی وجود دارد. دیوارهای خانه شبلی مثل ویترینی از خاطرات گذشته است و حکم دفترچه خاطرات را برای شبلی دارد. عکس‌ها و قاب‌های خانوادگی روی دیوار به ما می‌گوید که پیرمرد حسابی خاطره‌باز بوده و اهمیت و ارزش خاصی برای خانواده قائل است. او عکس مردگان زیادی را به دیوار آویخته و خودش هم قصد دارد با نوشیدن یک فنجان قهوه تلخ و سمی با آغوش باز به استقبال مرگ برود.

مطلب پیشنهادی: طراحی صحنه فیلم «چاقوکشی»؛ لوازم آنتیک یک نویسنده

اگر در خانه سری بچرخانیم بوی خانه‌های قدیمی به مشاممان می‌رسد. کرکره‌های فلزی نصب شده روی پنجره قدی این حسمان را تقویت می‌کند. در خانه شبلی خبری از نور و روشنی نیست، انتخاب رنگ‌های تیره در دکوراسیون حس مرگ را به مخاطب القا می‌کند. تیم طراحی صحنه با آویختن یک تابلوی هنری بزرگ با مضمون کشتی‌هایی که گرفتار طوفان شده‌اند و در یک سیاهی بی‌انتها درحال غرق شدن هستند با اتکا به عناصر صحنه سعی دارند تا تشویش درونی شبلی را به مخاطب نشان بدهند، گویی پیرمرد داخل این نقاشی زندگی می‌کند. همانطور که ذهن شبلی از افکار پریشان سرشار است. زیرا خود را نزدیک به مرگ می‌بیند و این اضطراب از نوشته‌های مشوش او نیز پیداست.

شاید جالب‌ترین چیزی که در خانه شبلی پیدا می‌کنیم قفس پرنده‌ای مرده است به نام امید. او مرده است و شبلی قرار است از این امیدی که مرده نگهداری کند. اما وقتی شبلی بنا بر دلایلی نمی‌تواند خودکشی خود را به سرانجام برساند با طلوع خورشید امید دوباره زنده می‌شود و از جای برمی‌خیزد. اگر فیلم‌باز باشید از این دست عناصر استعاری در سینمای فرمان‌آرا زیاد دیده‌اید.

حالا از بیرون نگاهی به خانه شبلی بیندازید، نمای آجری و قدیمی آن نشان از وضعیت مالی نه چندان مناسب شبلی دارد. او یک نویسنده بزرگ است فارغ از دلبستگی‌های مادی. نگاه شبلی به دنیا چیزی فراتر از یک زندگی لوکس و مرفه است و به همین خاطر است که بعنوان نقش مثبت قصه راحت و بی‌دردسر می‌میرد: با یک بوسه از طرف فرشته سفیدپوش مرگ بر گونه‌اش.

یک خانه لوکس دهه هفتادی

محمدرضا سعدی که نقش آن را رضا کیانیان به زیبایی هرچه تمام‌تر بازی می‌کند به تازگی از فرنگ برگشته و به خانه دخترش می‌رود. سعی خود اهل مادیات است و خانواده‌اش هم با پول او یک زندگی مرفه برای خود فراهم کرده‌اند. خانه بزرگ خانواده سعدی با وسایل لوکس و مدرن دیزاین شده و پر از اکسسوری و خرده‌ریزهای تزئیناتی است. این خانه برخلاف خانه شبلی پر از رنگ و روشنی است. در حقیقت فرمان‌آرا قصد دارد به مخاطب بفهماند که این خانه بدون پدر هم پرنور، زیبا و زنده است.

در صحنه‌ای که پدر و دختر پس از سال‌ها روبروی یکدیگر می‌نشینند و اختلاط می‌کنند به زیبایی طراحی شده است. در بک‌گراند پدر یک تابلوی بزرگ مانند تابلویی که در خانه شبلی دیدیم وجود دارد، یک اقیانوس طوفانی با موج‌های بزرگ و سهمگین که گویی کمر بسته است تا سعدی را درون خود غرق کند. اما پشت دختر سعدی نمایشگاهی از قاب عکس‌های خانوادگی وجود دارد که جای عکس پدر در میان آن‌ها خالیست. سعدی با کوله‌باری از اندوه و اضطراب درونی به دیدار دخترش آمده و دختر از جای خالی پدر گله‌مند است و شکایت دارد. صحنه‌ای که هریک از این دو کاراکتر را در بر گرفته است نشانگر حالات روحی و احساسات درونی هرکدام از آن‌هاست.

مطلب پیشنهادی: طراحی صحنه فیلم «نگار»؛ تضاد دکوراسیونی در تقابل با تضاد شخصیتی

جای مُردنِ آدم باید برازنده‌اش باشد..

این یکی از دیالوگ‌های مهم فیلم است که اتفاقات بعدی را رقم می‌زند. در آخر فیلم شبلی در یک جنگل سرسبز که نمادی از بهشت است می‌میرد در حالی که فرشته‌ای لطیف و سپیدپوش بر بالین او حاضر شده است. اما همان فرشته در لباسی سیاه سعدی را به سمت بیابانی خشک و داغ که محل مرگ اوست هدایت می‌کند. بیابانی که استعاره‌ای از جهنم است و فرمان‌آرا آن را در بستر زندگی به تصویر می‌کشد. در انتهای این سفر مرگی که این دو دوست آغاز کرده‌اند هرکدام جایی می‌میرند که برازنده‌شان است.

طراحی صحنه در فیلمسازی فرمان‌آرا پر از نشانه است. همانطور که در سیر روایی او یکی نماینده فلان است و دیگری نماینده بهمان. شبلی و سعدی در تقابل با یکدیگر دو قشر از نویسندگانی بودند که یکی مانده و ساخته و دیگری از سر خودخواهی و خودبینی ترک وطن کرده است. کامران و پروین یک نسل سوخته از فرهیختگان‌اند. امیرحسین نسل فردای روشنفکری ایرانی است که مطلوب فرمان‌آراست. شما چه نشانه‌های دیگری در این فیلم پیدا کرده‌اید که ما آن را از قلم انداخته‌ایم؟ برایمان بنویسید.


دیدگاه کاربران

ثبت دیدگاه