تصاویری خاص و ماندگار روزهای تاریک و شب‌های روشن در تهران دهه هشتاد

تصاویری خاص و ماندگار روزهای تاریک و شب‌های روشن در تهران دهه هشتاد

یکی از دلایل توفیق آثار موفق سینمایی و تلویزیونی اختصاص دادن بخشی از زمان فیلم به بسترسازی و میزانسن است. یعنی فارغ از این که بازیگر در صحنه حضور داشته باشد، دیالوگ بگوید و ذهن‌ها را هدایت کند یا اصلا بازیگر و دیالوگی در کار نباشد، مخاطب از سکانسی که می‌بیند برداشتی کند که به منظور و مطلوب کارگردان نزدیک است. انتخاب لوکیشن، طراحی صحنه، قاب‌بندی‌ها، نورپردازی، همه و همه در نوع این برداشت سهیم هستند. در این برگ از فیلم دکور چیدانه به سراغ فیلمی رفته‌ایم که درباره معماری تهران قدیم حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد. فیلم «شب‌های روشن» به کارگردانی فرزاد موتمن موضوع این هفته ماست. البته بهانه‌ای هم در میان بوده. انتشار ویدئویی از خیابان‌های تهران در زمان فیلمبرداری و تصاویر کنونی همان مکان‌ها. با بررسی این فیلم یادی خواهیم کرد از معماری طهران زیبای دهه هشتاد. با ما همراه باشید

پله و نرده های شیشه ای گام استیل

درباره فیلم «شب‌های روشن»

«شب‌های روشن» فیلمی است محصول سال 1381 که با کارگردانی فرزاد موتمن و نویسندگی سعید عقیقی تولید شده است. فیلمنامه این اثر برداشتی آزاد از کتاب «شب‌های روشن» اثر داستایوفسکی است. همچنین این فیلم بازسازی فیلم ایتالیایی «شب‌های روشن» است. مهدی احمدی و هانیه توسلی تنها بازیگرانی هستند که در این فیلم ایفای نقش می‌کنند.

خلاصه فیلم «شب‌های روشن»

شب‌های روشن روایتی از یک آشنایی، عشق و جدایی است. مرد (که در فیلم نام ندارد) انزوای خود را با تدریس ادبیات، کتاب خواندن و پرسه زدن در خیابان‌های شهر سپری می‌کند. او در میان پرسه‌زنی‌های خود ناگهان شبی متوجه دختری ساک به دست می‌شود که در انتظار کسی ایستاده است. از همینجا آشنایی و دوستی بین این دو شکل می‌گیرد.

زیر پوست این شهر چه خبر است؟

کسانی که «شب‌های روشن» را تماشا کرده‌اند احتمالا در طول فیلم از ابتدا تا انتها به روند تغییر فضاسازی و احساسات متفاوتی که به مخاطب منتقل می‌شود توجه کرده‌اند. یعنی این تحولات به قدری آشکار و ملموس هستند که بعید است به چشم کسی نیاید. در سکانس‌های ابتدایی با استاد ادبیاتی روبرو هستیم که بعنوان یک سرخورده اجتماعی و مایوس فلسفی در نظرمان می‌آید. مردی که تابحال عاشق نشده، امیدی به آدم‌ها ندارد و رستگاری را در دل بستن به اشیاء و کتاب‌ها می‌بیند. مردی که آنقدر در خیابان‌های شهر قدم می‌زند تا شب بشود. او عاشق تاریکی است و فضای ذهن او نیز تاریک و مغشوش جلوه می‌کند.

استاد در یک لانگ‌شات به آرامی وارد کادر می‌شود، اما چرا لانگ‌شات؟ چون با کاراکتری مواجهیم که تنهاست و علاقه‌ای به ارتباط با آدم‌ها ندارد. بنابراین در نمایی وارد کادر می‌شود که در پیرامون او درختان خشک شده‌اند و فضای شهر خالی از مردم است. این نما دور بودن استاد از انسان‌ها را به رخ می‌کشد و سرمای حاکم بر فضا به خوبی قابل لمس است. طراحی صحنه و میزانسن به گونه‌ای است که ما را بیشتر به دنیای استاد نزدیک می‌کند. بخصوص در سکانس‌های اول فیلم که پر است از آدم‌ها و خیابان‌ها و اتوبان‌ها و وسایل نقلیه که نشان از روزمرگی انسان امروز دارد. اما در میان این روزمرگی و تکرار، استاد در مرکزیت توجه دوربین قرار دارد و بی‌اعتنا به تمام مردم شهر درحال عبور و رویابافی و خیال‌پردازی است.

فیلم از لحاظ عنصر فضاسازی عالی عمل کرده است. خیابان‌های خلوت و خیس‌خورده، ساختمان‌هایی با فضای تنگ و فشرده، نورپردازی‌های پرکنتراست و سایه روشن‌هایی که فضایی سیاه از شهر به ما می‌دهد. دوربین‌های بی‌حرکتی که قدم‌های تند و عجول استاد را می‌شمرند این سکون را بیش از پیش معنا می‌دهد. در بسیاری از سکانس‌ها ساختمان‌هایی نیمه‌تمام حضور دارند که یادآور نابودی بافت اصیل و قدیمی شهر هستند، جایی که قرار است ساختمان‌های بلند و بدقواره و بی اصل و نسب رشد کنند. استاد با ساختمان‌ها بیشتر از آدم‌ها دوست است و ما ساختمان‌های در حال تخریب زیادی را در فیلم مشاهده می‌کنیم. یکجور تعبیر استعاری از این که دلخوشی‌های استاد جوان در این شهر درندشت یک به یک در حال نابود شدن هستند.

مطلب مرتبط: درباره جنجالی که خانه فقیرانه برادران لیلا آفرید

و رویا از راه می‌رسد …

وقتی رویا (چه اسم بامفهومی!) وارد داستان می‌شود به تدریج طراحی صحنه دگرگون می‌شود. رنگ و نور و هیجان و شور وارد صحنه می‌شود و همه این‌ها نشانه‌های عشق هستند. لانگ‌شات‌های تکی جایشان را به لانگ‌شات‌های دوتایی می‌دهند و دیگر می‌شود از چشمان رویا هم به دنیا نگاه کرد. رویا دقیقا همان چیزهایی را وارد داستان می‌کند که استاد دچار کمبود آن‌هاست. استاد شاعرمسلک ما پشت کوهی از کتاب گم شده است، اما شخصیت سیاه‌بین او نمی‌تواند زیبایی‌های جهان را به خوبی ببیند.

خانه استاد جوان

چیدمان خانه استاد دریچه‌ای است به جهان درون او. او با نور و روشنی میانه خوبی ندارد و استفاده از رنگ‌های تیره و کدر در رنگ‌آمیزی در و دیوار خانه و همچنسن لباس‌های او این مساله را به خوبی بیان می‌کند. همچنین پرده‌های تیره و ضخیم جلوی ورود نور را می‌گیرند و افسردگی و دلمردگی درونی این شخصیت را به نمایش می‌گذارند.

دور تا دور خانه استاد پر است از قاب عکس‌هایی از بزرگان هنر و ادبیات که با یکنواختی و تکرار آزاردهنده‌ای چیده شده‌اند. یکی از قاب عکس‌ها که از بقیه بزرگتر است تصویری از مادر استاد است که به روایت خودش تنها دوست نزدیک اوست. قاب خالی دیگری که کج و کوله به دیوار آویزان شده نیز در صحنه دیده می‌شود که قرار ست با یک تصویر خاص پر شود، اما هنوز مشخص نیست که آیا در دنیای خالی و افسرده استاد کسی پیدا می‌شود که لایق این قاب باشد یا نه.

با آمدن رویا (درست مانند اسمش) فضای داخلی خانه تغییر می‌کند. او می‌آید و پرده‌ها را کنار می‌زند و با خود روشنایی می‌آورد. با آمدن رویا در نقش پیامبر عشق رنگ و روی دکوراسیون خانه عوض می‌شود و گل‌های تازه و خوش‌رنگ جای گل‌های خشک روی میز را می‌گیرند. میز پر می‌شود از غذاهای گرم و ظرف‌های رنگارنگ. آن فضای شلخته ناگهان به خانه‌ای گرم و پرشور تبدیل می‌شود، لبخند به لب‌ها برمی‌گردد و بالاخره رویا استاد را با زندگی آشتی می‌دهد.

معماری زیبای طهران قدیم

یکی از نکات مضمونی فیلم تکیه بر معماری شهری و بافت فرسوده و قدیمی شمال شهر تهران است. عشق‌ورزی مرد به ساختمان‌های پیر و فرسوده، پرسه در کوچه و خیابان‌های قدیمی و خاطره‌بازی او با آن آجرهای ناطق که از اصالت و شکوه معماری خود دم می‌زنند به شکلی زیبا به تصویر نشسته است. در میانه فیلم یادی می‌شود از جایی که زمانی سینما آزادی و شهر قصه قرار داشتند و شاید این ادای دینی باشد به جایی که بسیاری از ما بخشی از بهترین خاطرات سینمایی خود را مدیون آنجا هستیم. همچنین در یک سکانس تصویری از دانشکده سینما و تئاتر را می‌بینیم که ساختمان آن تا همین امروز نیز بافت اصیل و شکوهمند خود را حفظ کرده است.

مطلب مرتبط: طراحی صحنه فیلم «یکی از ما دو نفر»؛ تفاوت سبک زندگی بچه مایه‌دارها!

استاد پیش از آن که عشق را تجربه کند شیفته ساختمان‌های کهنه است و همه چیز را دلمرده و ناامیدکننده می‌بیند. اما پس از ورود رویا به داستان ناگهان همان کوچه‌ها و خانه‌ها حال و هوایی پرنشاط و دلپذیر پیدا می‌کنند. هرچند اگر امروز به سراغ همان کوچه‌ها و خیابان‌های باصفا برویم دیگر خبری از آن خانه‌ها و ان نشاط و زیبایی نیست و جایشان را برج‌های بلند و آپارتمان‌های بی‌احساس و قوطی کبریتی گرفته‌اند.

پیشنهاد می‌کنیم اگر «شب‌های روشن» را ندیده‌اید و بالاخص اگر به شعر و ادبیات و هنر و معماری علاقمندید همین حالا به سراغ این فیلم بروید و بهیچ وجه تماشای آن را از دست ندهید.


دیدگاه کاربران

ثبت دیدگاه