باز شدن درب یک مغازه پس از ۲۵سال؛ بغض قفسه‌های فلزی!

باز شدن درب یک مغازه پس از ۲۵سال؛ بغض قفسه‌های فلزی!

در یکی از کوچه‌های قدیمی شهر، در چرخید و لولایش بعد از ۲۵ سال سکوت، بالاخره صدای خودش را دوباره شنید. هوای مغازه، بوی خاک کهنه و خاطرات مانده در قفسه‌های فلزی را پس داد. انگار زمان، توی همین چند متر مربع گیر افتاده بود؛ همان ترازوهای قدیمی با وزنه‌های آهنی، شیشه‌های غبارگرفته‌ی ترشی، دفتر حساب و صورتحساب و…

فیلم نت

همه‌چیز سر جایش مانده بود؛ جعبه‌های چای، قوطی‌های کبریت، تابلوهای قیمت با فونت قدیمی و حتی پلاستیک‌های فروشگاهی با لوگویی که دیگر وجود خارجی ندارد. هیچ‌چیز از این مغازه نرفته بود، فقط زمان رفته بود.

باز شدن این مغازه، فقط باز شدن یک قفل زنگ‌زده نبود؛ باز شدن یک صندوقچه‌ی نوستالژی بود، جایی که دل قفسه‌های فلزی برای دست‌های آن مغازه‌دار پیر تنگ شده بود… و برای تمام ما که خاطره‌ی خریدهای ساده‌ی دهه‌ها پیش را هنوز در ذهن داریم.

منبع: ghaadimia


دیدگاه کاربران

ثبت دیدگاه