سردر این مغازه ساندویچی در تهران، بوی زمان را میتوان حس کرد. تابلوی ساده و کمرنگش، مثل یک آلبوم عکس قدیمی، هر کسی که از دهه سی و چهل زندگیاش گذشته باشد را به کوچههای کودکی پرتاب میکند؛ به روزهایی که پدر هنوز قامتش خمیده نشده بود و موهایش بوی جوانی میداد.
در آن سالها، مغازهها نیازی به ویترینهای پرزرق و برق نداشتند. همان جعبههای زرد نوشابه، صف میکشیدند پشت شیشه و به تنهایی تمام دکور مغازه بودند. دیگر لازم نبود مغازهداران برای جذب مشتری، اسمهای عجیبی مثل “ساندویچ بمب" یا “غول آسا" روی مغازهشان بگذارند. بیشترشان یک نام ساده و صمیمی داشتند: “ساندویچ خانگی".
یخچال قدیمی مغازه که درش به سختی بسته میشد، پر بود از همان چند قلم همیشگی: کوکو سبزی با آن طعم بینظیر نعنا، کوکو سیبزمینی با خیارشور، و سس مخصوص الویه که دستوری مخفی داشت. اگر مغازهدار اهل نوآوری بود، سوسیس آلمانی هم به منوی محدودش اضافه میکرد. هر نیش ساندویچ، آدم را به دنیایی میبرد که انگار همه چیز سادهتر و صادقتر بود.
و آن ته مزه نوشابههای شیشهای؛که درِ فلزیشان با به سختی باز میشد و گاز تندش گلو را میسوزاند. جعبههای زرد نوشابه که پشت شیشه چیده شده بودند، فقط یک نوشیدنی نبودند؛ بلکه واسطهای بودند برای بازگشت به روزهایی که زندگی در سادهترین و زیباترین شکل خود جریان داشت.
منبع تصویر: aghahoseyni