در پیوند میان و ، آنچه نخست به چشم میآید، ویرانی و تخریب است. اما نگاه علمی به این رابطه، ورای تصاویر آوار و آتش، به بررسی لایههای پنهانتر و پیچیدهتری میپردازد؛ جایی که معماری نه فقط صحنهی وقوع جنگ، بلکه بخشی از منطق آن است. در بسیاری از مناطق درگیر منازعه، معماری به مثابه بستر استراتژیک عمل میکند از موقعیت جغرافیایی و تراکم ساختمانی گرفته تا نوع مصالح و فرم شهری، همه میتوانند بر نحوهی دفاع، پنهانسازی یا حتی کنترل اجتماعی تاثیرگذار باشند.
در چنین شرایطی، دیگر صرفا محل زندگی نیست؛ میدان نبرد است. اما جنگ، در سادهترین و خشنترین جلوهی خود، معماری را به عنوان نخستین قربانی انتخاب میکند. خانهها، مدارس، بازارها و عبادتگاهها، اغلب در اولین موج حملات نابود میشوند نه فقط به عنوان ساختارهای فیزیکی، بلکه به مثابه حاملان حافظهی جمعی و پیوندهای عاطفی. از منظر ، جنگ شکلی از بازطراحی ناخواستهی شهر است؛ طراحیای که نه با منطق زیباییشناسی، بلکه با منطق حذف پیش میرود. آنچه میریزد، فقط دیوار نیست — خاطره است، تعلق است، پیوند انسان با مکان.پس از پایان جنگ، معماری نقشی دیگر برعهده میگیرد: مرمت، اما نه فقط مرمت فضا! بلکه بازسازی روان جمعی. در این مرحله، طراحی فضاهای عمومی، بازسازی محلههای تخریب شده، یا حتی ساخت یادمانهای صلح، به کنشی درمانگرانه بدل میشود.
بسیاری از پژوهشها تاکید دارند که بازسازی موثر بدون توجه به حافظهی زخمخوردهی شهر ممکن نیست. معماری پساجنگ باید به جای پاک کردن گذشته، آن را در آغوش بگیرد؛ زیرا تنها از دل پذیرش رنج، امکان التیام پدید میآید.معماری در بستر جنگ، در نهایت، چیزی فراتر از سازه است — رسانهایست برای ثبت تاریخ، روایت مقاومت، و گاه نقد قدرت. از سنگرهای خاکی تا سازههای یادمانی، از خانههای نیمه ویران تا بازسازیهای نوین، هر فضا میتواند حامل لایههایی از حقیقت باشد؛ حقیقتی که در دل و نهفته است. نگاه علمی به این رابطه، ما را به فهمی عمیقتر از معماری دعوت میکند — فهمی که در آن، معماری صرفا ابزار زیبایی نیست؛ بلکه حافظه، استراتژی، و امکان است.
نویسنده: محمد سیمری
منبع: abgineh_art_and_architecture