سینمای ایران و به ویژه سینمای پس از انقلاب نسبت به بحرانهای اجتماعی که دختران گرفتار آن هستند واکنشهای قابل توجهی داشته است. این روزها که زنان و دختران ایرانی بیش از هر زمان دیگری برای احقاق حقوق طبیعی خود تلاش میکنند و میجنگند فرصت را غنیمت شمردیم تا درباره یکی از فیلمهای حامی حقوق زن در جامعه ایرانی بیشتر صحبت کنیم که بخشی از فیلم در فضای مجازی وایرال شده و با حال و هوای این روزها مناسبت جالبی دارد. در ادامه با بررسی فیلم «شب اول هجده سالگی» یا «دیاپازون» و نقد و بررسی دیدگاه معمارانه تیم طراحی صحنه آن با شما خواهیم بود.
«دیاپازون» با شور و شادی و امید شروع میشود و در پایان با اندوه و غم خاتمه مییابد. اندوهی که از نابرابریها نشات میگیرد، از اشتباهات تربیتی جامعه، ضایع شدن حقوق انسانی، فلاکت و سیاهی و اندوه مادر بودن، مادری که بر سر خون دختر از دسترفتهاش با قانون و تبصرههای نابرابرش پنجه میافکند و زورآزمایی میکند. داستان، همان داستان همیشگی نابرابر بودن دیه زن و مرد است که کارگردانهای زیادی با آثار موفق و ناموفق به آن پرداختهاند، اما مساله دیه فقط یکی از جنبههایی است که حامد تهرانی درمورد دغدغههای زنان و دختران جامعه به آن پرداخته، مساله دوم بسیار بنیادیتر و اساسیتر است: چرا یک دختر به نسبت یک پسر همسن و سال خود برای تفریح و جوانی کردن اینقدر بسته و محدود است؟ آزادی و امنیت دختران در جامعه ما چه جایگاهی دارد؟
«شب اول هجده سالگی» داستان شب اول هجده سالگی دختری است که به خاطر یک اشتباه ناخواسته به شب آخر زندگی او تبدیل میشود. این فیلم یک قصه تمامعیار از مادری کردن است. دخترک جوانی بر اثر یک حادثه فوت میکند و اولین گره داستان در همین نقطه ایجاد میشود. مادر دخترک برای پایمال نشدن خون او پلههای دادگاه را بالا و پایین میکند و تنها یک چیز میخواهد: قصاص قاتل دخترش! اما در ادامه اتفاقاتی رخ میدهد که مادر بین دوراهی قصاص و بخشش وامیماند و به هر دری میزند تا راه درست را پیدا کند. اما به راستی کدامیک درستتر است؟ قصاص و حقطلبی یا گذشت و بخشش؟
نویسنده و کارگردان
مشاهده بیشتر
نویسنده
طراح صحنه
بازیگران
ژاله صامتی (مادر هدی) که در اغلب آثارش مادری دلسوز و فداکار است و الحق که نقشهایش را به زیبایی هرچه تمامتر ایفا کرده است، با تنها دخترش در این خانه زندگی میکند. مادر کارمند بانک است و از جایگاهی که برای میز و دم و تشکیلاتش در نظر گرفتهاند به نظر میآید کارمند باسابقهای هم هست. او سعی کرده است دخترش را بدون کمک پدر به نحو احسن تربیت کند و او را به جایی درست برساند.
خانه به شکلی چیده شده که هم مدرن و جوانانه است هم جدی و موقر. درست است که رعنا یک زن میانسال است اما ظاهر خانه نشان میدهد که او سعی میکند مدرن و امروزی باشد و خودش را به دنیای دختر جوانش نزدیک نگه دارد. استفاده از رنگهای تیره مانند مشکی و خاکستری باعث شده است تا وقتی فیلم پس از مرگ هدی تغییر رویه میدهد و به فضایی سرد و افسرده وارد میشویم لازم نباشد تغییرات زیادی در چیدمان ایجاد کنیم، این دکوراسیون هم قابلیت شاد به نظر آمدن را دارد هم مکدر و غمگین بودن را، همه چیز به هنر بازیگران بستگی دارد.
مادر سعی کرده است خانه را طوری بچیند که حال و هوای پرنشاط و سرزنده خانه به رشد و بالندگی دخترک جوانش کمک کند. استندهای متعددی که در گوشه و کنار خانه میبینیم و با گل و گلدانهای ریز و درشت و رنگارنگ تزیین شده گواه این مساله است. قابها و تابلوهای هنری که به دیوار آویخته شده و گیتار بزرگی که در گوشه اتاق است به ما میگوید که مادر همه تلاشش را میکند تا با روحیات ظریف و هنرمندانه دخترش همگام شود و به هر دری میزند تا اجازه ندهد شکاف بین این دو نسل میان آنها فاصله بیندازد، همانطور که در سکانسهای اول فیلم میبینیم که این مادر و دختر قرار گذاشتهاند هیچکجا بدون هم نروند، هیچجا به جز مدرسه و سرکار!
رعنا به عنوان زنی شاغل آشپزخانه مرتب و منظمی دارد، درواقع لوازم خانه او از تمیزی برق میزنند و این مساله به اهمیت این زن به خانه و خانوادهاش اشاره دارد. کابینتهای تکرنگ آبی آسمانی آرامش خاصی به فضای خانه پاشیدهاند و همه چیز سر جای خودش قرار دارد. درست مانند رعنا و هدی که با وجود تجربه کردن بالا و پایینهای زیاد در زندگی حالا بهترین روزهای خود را میگذرانند و در زندگی آنها همه چیز «فعلا» مرتب است.
میز آرایش و دیوارهای اتاق هدی با لوازم دخترانه و عکسهای خانوادگی تزئین شده که نشانگر وابستگی این مادر و دختر به یکدیگر و ارزش خانواده در داستان است. تخت و آباژور و برخی لوازم دیگر اتاق او سیاه رنگ انتخاب شدهاند و این یعنی این دختر روحیات متفاوتی از همسن و سالهایش دارد و همانطور که در طول داستان به مخاطب معرفی میشود هدی دختری جدی، سختکوش، موفق و محبوب است.
… و ناگهان آن فضای زنده و شاد تبدیل میشود به چنین حال و هوای دلمرده و سنگینی که جای خالی دختر را فریاد میزند. دکوراسیون همان دکوراسیون است، اما دیگر خبری از آن نشاط و سرزندگی نیست، فضای خانه تاریک و ناامید است و پردههای سیاه رنگ، مبلمان خاکستری، محیط کمنور و بازیگرانی که به ناگاه همگی سیاهپوش میشوند به تقویت این افسردگی کمک میکنند. انگار دیگر رنگها به چشم نمیآیند و هرچه که میبینیم سیاه است و سیاه.
در کنار همه تزئینات خانه نباید از شلف دیواری کنار آشپزخانه صرفنظر کنیم که تبدیل به کتابخانهای جمع و جور شده است. مادر هدی زنی محکم، باسواد و روشنفکر است و کتابهای موجود در دکوراسیون نمادی از مطالعه و آگاهی او هستند، چیزی که امروز جامعه زنان به شدت به آن نیازمند است. او تلاش کرده است دخترش را آزاد تربیت کند و همه امکانات را در اختیارش قرار بدهد تا از او زنی مستقل بسازد. اما مساله این است که همین دختر شاد و موفق وقتی به یک جامعه بیمار پا میگذارد اتفاقات زیادی برایش میافتد تا سدی شود در برابر رشد و بالندگی او.
اگر اهل گشت زدن در فضای مجازی باشید شاید این دیالوگ که از زبان خانم صامتی بیان میشود برایتان آشنا به نظر بیاید: «دقت کن آقای قاضی! خیلی از پدر و مادرها شبیه من مثل سایه دنبال بچههاشون نبودن که یه دختربچه تو این شرایط بلایی سرش نیاد، که خود شما بعدا بگی مادری نکردی براش. مثل آبِ توی سینی ازش مراقبت کردم که یه روز رو پای خودش وایسه! که احتیاجش به هیچ نانآور دیگهای نباشه!». شاید جمله به جمله این دیالوگها درد جامعه ما را بیان میکنند، درد زنان و دخترانی که سالها دویدهاند تا روزی روی پای خودشان بایستند، اما جامعه تمام زورش را جمع کرده و آنان را به شکلهای متفاوت سرکوب کرده است. نظر شما درباره این فیلم چیست؟ فکر میکنید ساختن چنین آثاری در سینما به بهبود شرایط موجود کمکی میکند؟ نظرات خود را با ما درمیان بگذارید.
همچنین در چیدانه بخوانید: